نتایج جستجو برای عبارت :

ابلوموف

 حدوداً سه ماه و نیم از شروع فراغت می‌گذرد. تقریباً هیچ کار مفیدی نکرده‌ام. بنا را بر این گذاشته بودم که مشغول ادبیات نشوم، چون سال‌های آینده به اندازه‌ی کافی زندگی‌ام را احاطه می‌کند. وقتم را صرف ادبیات نکردم و قید باقی کارها را هم زدم. ساعت‌های متوالی راه رفتم و آهنگ گوش دادم و رقصیدم و رفیق‌بازی کردم و انرژی گذاشتم تا رابطه‌ای را سروسامان دهم. به حدّ بطالت این چندماه نیاز داشتم؟ فکر می‌کنم بله. به همه‌ی زل زدن به سقف‌های یا پرخواب
یکم. تنبلی، سستی، لمیدن و انفعال کلماتی هستن که «ابلوموف» و «ابلومویسم» رو به‌خوبی توصیف می‌کنن.
ابلوموف شاه‌کار ایوان گُنچارُف نویسنده‌ی روسه که حدود صدوچهل سال پیش نوشته شده؛ اما به هیچ عنوان بوی کهنگی نمی‌ده. برعکس، زبان هجوآمیز، طنازانه و گاهی طعنه‌زن، توصیفات دقیق، باریک‌بینانه و باجزئیات زیاد و خمیرمایه‌ی داستان - ابلومویسم - رمان رو حسابی خوندنی و جذاب کرده؛ مضاف بر این‌که مترجم خبره و کاربلدی مثل سروش حبیبی ترجمه‌ش کرده با
ابله داستایوسکی و آبلوموف گنچاروف رو همراه یه کتاب آبکی از جوجو مویز از کتابخونه گرفتم به قصد مرگ کتاب میخونم که فقط فراموش کنم تنها هستم 
و به حد خودکشی عروسک می سازم 
خوبی این تنهایی اینه که باز برگشتم به دوران خوب کتابخونی گذشتم 
ادبیات روسیه هم که واقعا حالم رو خوب میکنه
فقط اینبار احتمالا یه کار بد بکنم و ابلوموف رو به کتابخونه برنگردونم 
و برای مدتی طولانی تمدیدش کنم و پیش خودم نگه دارم 
اخه بعد از دوسال دوباره تو کتابخونه دیدمش قبلا
سلام
یهو دلم برای وبلاگم تنگ شد.
وبلاگ ابلوموف رو خوندم و براش نوشتم و دلم برای خونه ی قدیمی خودم تنگ شد.
یادم آمد که چقدر دوست داشتم توی این محیط و جغرافیا... چقدر همسایه...
خوب بود.
گذشت.
یادش به خیر...
 
 
پی نوشت:
من همچنان خوب نیستم... (مثل همیشه!)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها